سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنچه از دل برآید
صفحه نخست        عناوین مطالب          نقشه سایت              ATOM            طراح قالب
گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من

 

FarsPatogh Group
7zku1b5inrvieu97lf1t.jpg 
 دلبسته ی کفشهایم بودم. کفش هایی که یادگار سال های نو جوانی ام بودند
دلم نمی آمد دورشان بیندازم .هنوز همان ها را می پوشیدم
اما کفش ها تنگ بودند و پایم را می زدند
قدم از قدم اگر بر می داشتم زخمی تازه نصیبم می شد 
سعی می کردم کمتر راه بروم زیرا که رفتن دردناک بود
 xq3glasfqtrva2lfnnjj.jpg
================================
می نشستم و زانوهایم را بغل می گرفتم
و می گفتم:چقدر همه چیز دردناک است
چرا خانه ام کوچک است و شهرم و دنیایم
می نشستم و می گفتم : زندگیم بوی ملالت می دهد و تکرار
v7ehnchoonqjr00m9mh.jpg
==============================
 .می نشستم و می گفتم:خوشبختی تنها یک دروغ قدیمی است
می نشستم و به خاطر تنگی کفشهایم جایی نمیرفتم
قدم از قدم بر نمیداشتم .. می گفتم و می گفتم
mhjn9ioaoxtg52brhzm.jpg 
=========================
......... پارسایی از کنارم رد شد
عجب ! پارسا پا برهنه بود و کفشی بر پا نداشت
مرا که دید لبخندی زد و گفت: خوشبختی دروغ نیست
اما شاید تو خوشبخت نشوی زیرا خوشبختی خطر کردن است
و زیباترین خطر..... از دست دادن
8pkga2hudplr7ns3pb9m.jpg 
==============
تا تو به این کفش های تنگ آویخته ای ....برایت دنیا کوچک است و زندگی ملال آور
.جرات کن و کفش تازه به پا کن.شجاع باش و باور کن که بزرگتر شده ای
fl5f95j2t5i03n6osem.jpg 
==============
رو به پارسا کردم ، پوزخندی زدم و گفتم
اگر راست می گویی پس خودت چرا کفش تازه به پا نمی کنی تا پا برهنه نباشی؟
0hastf5ohjbdgpyubc2e.jpg 
==============
پارسا فروتنانه خندید و پاسخ داد :من مسافرم و تاوان هر سفرم کفشی بود
که هر بار که از سفر برگشتم تنگ شده بود و
پس هر بار دانستم که قدری بزرگتر شده ام
97suyq3x4iqcahc5zr7v.jpg 
 ==============
هزاران جاده را پیمودم و هزارها پای افزار را دور انداختم
تا فهمیدم بزرگ شدن بهایی دارد که باید آن را پرداخت
8ovvuj8kspg2w4c28rgd.jpg 
حالا دیگر هیچ کفشی اندازه ی من نیست
 dcwrsyznft8by6l31wod.jpg 
 ======
 8pyzny6ic5c772jocvnk.jpg 
 وسعت زندگی هرکس به اندازه ی وسعت اندیشه ی اوست
------------------
سر تا پای‌ خودم‌ را که‌ خلاصه‌ می‌کنم، می‌شوم‌ قد یک‌ کف‌ دست‌ خاک‌
که‌ ممکن‌ بود یک‌ تکه‌ آجر باشد توی‌ دیوار یک‌ خانه
یا یک‌ قلوه‌ سنگ‌ روی‌ شانه‌ یک‌ کوه
یا مشتی‌ سنگ‌ریزه، ته‌ته‌ اقیانوس؛
یا حتی‌ خاک‌ یک‌ گلدان‌ باشد؛ خاک‌ همین‌ گلدان‌ پشت‌ پنجره
ek0bsrn7n8lrnuxjszx4.jpg 
یک‌ کف‌ دست‌ خاک‌ ممکن‌ است‌ هیچ‌ وقت
هیچ‌ اسمی‌ نداشته‌ باشد و تا همیشه، خاک‌ باقی‌ بماند، فقط‌ خاک
اما حالا یک‌ کف‌ دست‌ خاک‌ وجود دارد که‌ خدا به‌ او اجازه‌ داده‌ نفس‌ بکشد
ببیند، بشنود، بفهمد، جان‌ داشته‌ باشد.
lr9kivo4e7tbctu3kxn.jpg 
یک‌ مشت‌ خاک‌ که‌ اجازه‌ دارد عاشق‌ بشود،
انتخاب‌ کند، عوض‌ بشود، تغییر کند
m18ezrooey4iabrmtq6.jpg 
وای، خدای‌ بزرگ! من‌ چقدر خوشبختم. من‌ همان‌ خاک‌ انتخاب‌ شده‌ هستم
همان‌ خاکی‌ که‌ با بقیه‌ خاک‌ها فرق‌ می‌کند
9ml9g4kkojm1lv55x33.jpg 
من‌ آن‌ خاکی‌ هستم‌ که‌ خدا از نفسش‌ در آن‌ دمیده
من‌ آن‌ خاک‌ قیمتی‌ام
6vvs7ogdxt7rs79ywn3g.jpg 
 که می خواهم تغییر کنم......... انتخاب‌ کنم
وای بر من اگر همین طور خاک‌ باقی‌ بمانم
zm6opl6yglxur8r1q67j.jpg 
 الهی توفیقم ده که بیش از طلب همدردی, همدردی کنم..
بیش از آنکه مرا بفهمند, دیگران را درک کنم
پیش از آنکه دوستم بدارند, دوست بدارم
زیرا در عطا کردن است که می ستانیم و
  
در بخشیدن است که بخشیده می شویم
  




موضوع مطلب :

          
جمعه 90 تیر 17 :: 11:1 عصر

به گمانم این نابغه فیزیک را به اندازه کافی بشناسید. اما اینشتین جملات قصاری دارد که دقت به آنها برای جمع و جور کردن کلاف سر در گم زندگی مطمنا نمی‌تواند خالی از لطف باشد.
?- کنجکاوی‌تان را دنبال کنید: “من استعداد به خصوصی ندارم. فقط به شدت کنجکاوم.
درباره چه چیزی کنجکاو هستید؟ دنبال کردن کنجکاوی‌تان راز موفقیت‌تان است.
?- پشتکار با ارزش است: “نه اینکه من خیلی باهوش باشم؛ بلکه با مسایل زمان بیشتری می‌مانم.
تا زمانیکه به هدف‌تان برسید، پشتکار دارید؟ اینشتین می‌خواهد بگوبد، تمام ارزش تمبر پستی به این است که با تمام نیرو به چیزی بچسبد، تا اینکه به مقصدش برسد. مانند تمبر پستی باشید، مسیری را که آغاز کردید به پایان برسانید. به یاد بیاورید که در جایی دیگر اینشتین گفته بود، “من برای ماه ها و سالها فکر می‌کنم و فکر می‌کنم. ?? بار نتیجه اشتباه است. صدمین بار حق با من است.
?- تخیل قدرتمند است: “تخیل همه چیز است. تخیل پیش نمایشی از جذابیت‌های آینده زندگانی است. تخیل با ارزش‌تر از دانش است.
آیا از تخیل‌تان استفاده می‌کنید؟ اینشتین می‌گوید تخیل با ارزش‌تر از دانش است. به یاد بیاورید که توماس ادیسون می‌گفت: “برای ابداع، به یک تخیل خوب و کپه‌ایی از آت و آشغال نیاز دارید.
?- اشتباه کردن اتفاق بدی نیست: فردی که هرگز اشتباه نکرده، هرگز چیز جدیدی را امتحان نکرده است.
از اینکه اشتباه کردید، نترسید. اشتباه شکست نیست. اشتباهات می‌تواند شما را باهوش‌تر، سریع‌تر و بهتر کنند. در واقع شما زمانی موفق خواهید شد که دو چندان اشتباه کرده باشید.
?- برای اکنون زندگی کنید: من هرگز به آینده فکر نمی‌کنم – آینده به زودی فرا خواهد رسید.
شما نمی‌توانید فورا آینده را دست خوش تغییرات کنید، بنابراین بسیار مهم است که تمام تلاش‌تان را برای “اکنون” وقف کنید.
?- انتظار نتایج متفاوت نداشته باشید: حماقت این است که بارها و بارها کاری یکسان انجام دهید و انتظار نتیجه‌ای متفاوت داشته باشید.
شما نمی‌توانید کاری یکسان را هر روز انجام دهید و انتظار تفاوت در نتایجش داشته باشید. به عبارتی، برای ایجاد تغییر در زندگی بایستی در خودتان تغییراتی ایجاد کنید.
?- حماقت و نابغگی: “تفاوت بین حماقت و نابغه بودن در این است که نابغه بودن محدودیت‌های خودش را دارد.
?- یادگیری قوانین و سپس بهتر بازی کردن: “شما بایستی قوانین بازی را بیاموزید. و سپس بهتر از هر فرد دیگری بازی می‌کنید.
دو کار است که باید انجامش دهید: ابتدا باید قوانین بازی را که می‌خواهید بازی کنید بیاموزید. درست است، خیلی هیجان انگیز نیست اما حیاتی است. بعدا، شما بهتر از هر فرد دیگری بازی خواهید کرد.
?- دانش از تجربه می‌آید: اطلاعات، دانش نیست. تنها منبع دانش، تجربه است.
دانش از تجربه می‌آید. شما می‌توانید درباره‌ی کاری بحث کنید، اما بحث کردن فقط درکی فیلسوفانه از آن کار به شما می دهد. شما بایستی در ابتدا آن کار را تجربه کنید تا بدانیدش. چه کنیم؟ تجربه بیاندوزید. وقت‌تان را خیلی بابت اطلاعات نظری صرف نکنید، بروید و کاری انجام دهید تا تجربه‌ایی با ارزش را کسب کنید.

 




موضوع مطلب :

          
چهارشنبه 90 خرداد 4 :: 3:0 عصر

اگر چه یادمان می رود که عشق تنها دلیل زندگی است اما خدا را شکر که نوروز هر سال این

 

فکر را به یادمان می اورد.پس نوروزت مبارک که سالت را سرشار از عشق کند . . .




موضوع مطلب :

          
شنبه 89 اسفند 28 :: 8:32 صبح

تفاوت سرویس مدرسه در ایران و ژاپن !

 

طنز تصویری

 

.

.

.

حتما ببینید ، خیلی باحاله

سرویس مدرسه در ژاپن :

 

عکس طنز ، جوکسرا ، سرویس مدرسه در ایران و ژاپن ، joksara.blogsky.com

 

عکس طنز ، جوکسرا ، سرویس مدرسه در ایران و ژاپن ، joksara.blogsky.com

 

عکس طنز ، جوکسرا ، سرویس مدرسه در ایران و ژاپن ، joksara.blogsky.com

 

 

 

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

و سرویس مدرسه در ایران :

 

عکس طنز ، جوکسرا ، سرویس مدرسه در ایران و ژاپن ، joksara.blogsky.com




موضوع مطلب :

          
سه شنبه 89 بهمن 5 :: 12:53 عصر

روزی خانمی سخنی را بر زبان آورد که مورد رنجش خاطر بهترین دوستش شد، او بلافاصله از گفته خود پشیمان شده و به دنبال راه چاره ای گشت که بتواند دل دوستش را به دست آورده و کدورت حاصله را برطرف کند. 

 

او در تلاش خود برای جبران آن، نزد پیرزن خردمند شهر شتافت و پس از شرح ماجرا،‌ از وی مشورت خواست. پیرزن با دقت و حوصله  فراوان به گفته های آن خانم گوش داد و پس از مدتی اندیشه، چنین گفت :

" تو برای جبران سخنانت لازمست که دو کار انجام دهی و اولین آن فوق العاده سخت تر از دومیست. "

خانم جوان با شوق فراوان از او خواست که راه حل ها را برایش شرح دهد.

پیرزن خردمند ادامه داد :

امشب بهترین بالش پری را که داری، ‌برداشته و سوراخ کوچکی در آن ایجاد می کنی،‌ سپس از خانه بیرون آمده و شروع به قدم زدن در کوچه و محلات اطراف خانه ات می کنی و در آستانه درب منازل هر یک از همسایگان و دوستان و بستگانت که رسیدی،‌ یک عدد پر از داخل بالش درآورده و به آرامی آن جا قرار می دهی. بایستی دقت کنی که این کار را تا قبل از طلوع آفتاب فردا صبح  تمام کرده و نزد من برگردی تا دومین مرحله را توضیح  دهم.

خانم جوان به سرعت به سمت خانه اش شتافت و پس از اتمام کارهای روزمره خانه، شب هنگام شروع به انجام کار طاقت فرسایی کرد که آن پیرزن پیشنهاد نموده بود. او با رنج و زحمت فراوان و در دل تاریکی شهر و در هوای سرد و سوزناکی که انگشتانش از فرط آن، یخ زده بودند، توانست کارش را به انجام رسانده و درست هنگام طلوع آفتاب به نزد آن پیرزن خردمند بازگشت.

خانم جوان با این که به شدت احساس خستگی می کرد، اما آسوده خاطر شده بود که تلاشش به نتیجه رسیده و با خشنودی گفت:‌

" بالش کاملا خالی شده است "

پیرزن پاسخ داد :

حال برای انجام مرحله دوم، بازگرد و بالش خود را مجددا از آن پرها،‌ پر کن، تا همه چیز به حالت اولش برگردد !

خانم جوان با سرآسیمگی گفت:

اما می دانید این امر کاملا غیر ممکن است!

اینک باد بیشتر آن پرها را از محلی که قرارشان داده ام،‌ پراکنده است، ‌قطعا هرچه قدر هم تلاش کنم، ‌دوباره همه چیز مثل اول نخواهد شد!

پیرزن با کلامی تامل برانگیز گفت:

کاملا درسته !

هرگز فراموش نکن کلماتی که به کار می بری هم چون پرهاییست که در مسیر باد قرار می گیرند. 

آگاه باش که فارغ از میزان صمیمت و صداقت گفتارت، دیگر آن سخنان به دهان بازنخواهند گشت.

بنابراین در حضور کسانی که به آن ها عشق می ورزی،‌

 کلماتت را خوب انتخاب کن.




موضوع مطلب :

          
سه شنبه 89 بهمن 5 :: 12:21 عصر
<   1   2   3   >