آنچه از دل برآید آخرین مطالب حکایت ابوسعید و یک قدم... روزی ابوسعید ابوالخیر در مسجدی قرار بود صحبت کند، مردم از همه ی روستاهای اطراف بری شنیدن سخنان او هجوم آوره بودند. در مسجد جایی برای نشستن نبود و عده ای هم در بیرون ایستاده بودند. شاگرد ابوسعید رو به مردم کرد و گفت: "تو را به خدا از آنجا که هستید یک قدم پیش بگذارید!"
پائولو کوئیلیو تولد دوباره در غالب داستانی از "کالین ویلسون" چنین می نگارد: تولد دوباره من زمانی شروع شد که در پانزده سالگی تصمیم به خودکشی گرفتم. بدین ترتیب وارد آزمایشگاه شیمی شدم و شیشه زهر را برداشتم،
نوشته ای از برد پیت در مورد رفتار با همسرش :
همسر من مریض شد. او همواره به دلیل مشکلات در محل کار ، زندگی شخصی، شکست در زندگی و فرزندان عصبی بود. او 30 پوند از وزنش را از دست داده بود و فقط حدود 90 پوند وزن داشت . او بسیار لاغر شده بود و به طور مداوم و بی اختیار گریه میکرد. او یک زن خوشحال نبود . او از سردرد، درد قلب و ناراحتی اعصاب ادامه دار زجر میکشید . او خواب درستی نداشت ،او تنها در روز کمی میخوابید و بسیار به سرعت در طول روز خسته میشد . رابطه ما در آستانه یک شکست و جدایی بود. او داشت زیباییش را از دست میداد ، او زیر چشم خود کیسه های چربی داشت، او دیگر از خود مراقبت نمیکرد . او حاضر به بازی کردن در هیچ فیلمی نبود و هم? نقشها را رد میکرد. من امیدم را از دست داده بودم و فکر میکردم که ما به زودی طلاق خواهیم
تنهاییت واقعی است در این شکی نیست
نه سلامم نه علیکم
نه سپیدم نه سیاهم
نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی
و نه آنگونه که گفتند و شنیدی
نه سمائم نه زمینم
نه به زنجیر کسی بستهام و برد? دینم
نه سرابم
نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم
نه حقیرم
نه فرستاد? پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم نه بهشتم
چُنین است سرشتم
این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم
بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم ...
گر به این نقطه رسیدی
به تو سر بسته و در پرده بگویــم
تا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان را
آنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـی
خودِ تو جان جهانی
گر نهانـی و عیانـی
تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی
تو ندانی که خود آن نقط? عشقی
تو خود اسرار نهانی
تو خود باغ بهشتی
ادامه مطلب ... موضوع مطلب : پیوند روزانه پیوندها
لوگو آمار وبلاگ
|